در حالی که بسیاری از ایرانیان بر روی مذاکرات با آمریکا حسابهای عظیم باز کردهاند، واقعیت شرایط جهان و منطقه حکایت از کاذب بودن احتمالی این محاسبات دارد. آنها شاید از یاد بردهاند که هر دو طرف مذاکرات، رژیم ایران و دولت آمریکا، در موقعیتی حساس و در آستانهی بحران قرار دارند. البته هر یک به دلایل و در حوزههای مختلف اما وجه مشترک هر دو این است که هر یک قرار است به زودی مجموعهای از بحرانها را تجربه کنند.
از سوی دیگر، شرایط منطقه به واسطهی عملکرد اسرائیل به سوی وخامتی میرود که بعید است بدون یک جنگ بزرگ منطقهای سرنوشت دیگری پیدا کند. اسرائیل در حال حاضر مشغول به عملیات نظامی در ۱) نوار غزه، ۲) کرانه ی باختری، ۳) لبنان، ۴) سوریه و ۵ ) یمن میباشد. مرحلهی طبیعی بعدی این روند توسعهطلبی صهیونیسم اسرائیل عراق و ایران است که دیر یا زود به آن خواهد پرداخت؛ امری که در تقابل مستقیم با موضوع مذاکرات ایران و آمریکا دارد.
با تحریک اسرائیل، هند نیز به جنگ با یکی دیگر از قدرتهایی که تلآویو از دیرباز به صورت تهدیدی برای خود میدید شده است: پاکستان. جنگ هند و پاکستان اینک آغاز شده است و به تدریج توسعه خواهد یافت. هدف اسرائیل در این میان چندگانه است: از یک سو میخواهد از طریق فدا کردن هند، پاکستان و قدرت نظامی و اتمی آن را نابود سازد تا هیچ کشور مسلمانی مجهز به بمب اتمی نباشد. و از سوی دیگر میخواهد جنگی در منطقه شبه قارهی هند رخ دهد که به واسطهی آن بتوان جنگ بزرگ خاورمیانهای اسرائیل را به آن گره زد و هر دو را در قالب یک بحران منطقهای به جهان قالب کرد.
در حالی که آمریکا امید کاذبی را برای یک معاملهی تاریخی با کشورهای عرب منطقه برای خود به وجود آورده است اسرائیل سودای دیگری در سر دارد. واشنگتن امیدوار است که به واسطهی سرمایهگذاریهای تریلیون دلاری عربستان سعودی، امارات متحدهی عربی و قطر و نیز خریدهای کلان تسلیحاتی آنها، اقتصاد آمریکا را مورد تقویت قرار داده و بازتابهای منفی ناشی از جنگ تعرفهها و نیز فشار بیسابقهی سطح بدهی ملی آمریکا را کاهش دهد. این در حالیست که اسرائیل نیک میداند و میخواهد که یک جنگ در خاورمیانه تمامی این کشورهای عرب حاشیهی جنوبی خلیج فارس را درگیر خود کرده و آنها را تبدیل به خرابههایی مانند لبنان و غزه کند تا تصرف مناطقی که منابع عظیم نفت و گاز دارد توسط اسرائیل (بزرگ) ممکن شده و هرگونه شانس رقابت یا سربلند کردن یک قدرت رقیب منطقهای برای اسرائیل از میان رود.
از آن سوی، جنگ روسیه و اوکراین با وجود قرارداد صوری میان کیف و واشنگتن بر سر منابع معدنی کمیاب این کشور همچنان ادامه دارد و کمترین چشماندازی برای آتشبس درازمدت و یا صلح وجود ندارد. روسیه میداند که با تلاشی که آمریکا و اسرائیل برای بازتعریف نقشهی جهان دارند، بایستی سهم خود را همین حالا و از طریق تصرف بخشهایی از خاک اوکراین طلب کند و در غیر این صورت شانسی دوباره برای مطالبهگری در آینده و در دنیایی که مورد نظر واشنگتن و تلآویو است نخواهد داشت.
قدرتهای اروپایی، وحشتزده از این واقعیت که روسیه در حال به هم زدن نظم بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در قارهی اروپاست سعی دارند با حمایت از اوکراین مانع این امر شوند. اما این جنگی است که هزینههای آن برای کشورهای غربی غیر قابل تحمل است. هر یک از آنها خود درگیر مسائلی جدی در درون خود هستند و این که بتوانند با دست و دلبازی به حمایت از اوکراین در هم شکسته و ورشکسته شوند ناممکن است. اوکراین میتواند به پاشنهی آشیل یک اروپای ضعیف در مقابل غول نظامی در حال قدرتگیری روسیه تبدیل شود.
چین نیز با درک همین ضرورتِ اقدام پیشگیرانه در صدد است که تایوان را تصرف و به خاک اصلی خود اضافه کند. در این مسیر چین در انتظار فرصتی است که در آن این حرکت نتواند با واکنشی جدی از جانب آمریکا و متحدان منطقهای آن مانند ژاپن و استرالیا مواجه شود. فرو رفتن آمریکا به درون یک بحران اقتصادی میتواند دست واشنگتن را از ماجراجویی در مقابل چین کوتاه سازد. تصرف تایوان چین را در موقعیتی غیر قابل ضربه در منطقه آسیای جنوب شرقی قرار خواهد و راه را بر هرگونه حضور نظامی گستردهی آمریکا در منطقه خواهد بست. در این میان کرهی شمالی نیز جسارت بیشتری یافته و به سوی فعالسازی برخی از اهداف منطقهای خود حرکت خواهد کرد. حضور نظامیان این کشور در کنار ارتش روسیه در جنگ با اوکراین اعتماد به نفس بیشتری در مورد کارآیی ارتش کرهی شمالی به وجود آورده است. بحران سیاسی اخیر کرهی جنوبی نشان داد که این کشور شکنندگیهای سیاسی و نظامی خاص خود را دارد.
در چنین شرایطی میبینیم که تصور منزوی بودن مورد مذاکرات ایران و آمریکا از تمامی این تنشها، نزاعها و جنگهای منطقهای و موردی بسیار خوشبینانه و تا حدی آرزومندانه است. این در حالیست که نگارنده بارها یادآور شده است که ایران برای مواجه شدن با چالش وجودی برای خویش حتی نیازی به جنگ ندارد و برآیند بحرانهای داخلی آن برای این منظور کافیست.
زیرساختها در ایران به حال خود رها شده و به تناسبی که میبایست، مورد سرمایهگذاری قرار نگرفته است. در این زمینه یک تأخیر سی ساله احساس میشود. به همین دلیل کشور از این پس قادر به تامین نیازهای حداقلی مردم در زمینه آب، برق، گاز و بنزین نیست. از سوی دیگر، فروپاشی اقلیمی ایران آغاز شده است و یکی بعد از دیگری مناطق مختلف کشور غیر قابل زیست شده و میلیونها نفر را به کوچ اجباری وادار خواهد ساخت. کوچ اجباری بحران اجتماعی و احتمال نبردهای قومی و منطقهای را به شدت افزایش خواهد داد.
به طور روشن میبینیم که کشور در یک قدمی تعطیلی گسترده قرار دارد. تعطیلسازی نهادهای دولتی از یک سو و تعطیل شدن اجباری فعالیتهای بخش خصوصی از سوی دیگر. نوعی فلج کامل مملکت در راهست.
اینک بدیهی جلوه میکند که مجموعهی مدیریتی که نظام جمهوری اسلامی را نمایندگی میکند قادر به ادارهی امور کشور نیست. دیگر بحث مربوط به براندازی نظام در قالبهای سیاسی و آرمانگرایانه نیست، اینک موضوع فنی عدم قابلیت مدیریت کشور مطرح است و نه هیچ چیز دیگر.
اگر سناریوی جنگ و حملهی قریبالوقوع اسرائیل به ایران را کنار بگذاریم، میتوانیم ببینیم که نظام آخوندی به آخر خط زمان خریدن رسیده است. اینک هم در جبههی خارجی با «تهدید وجودی» مواجه است و هم به زودی در جبههی داخلی. تاکنون یا تهدیدها از یکی از اینها بود و یا این که جنبهی «وجودی» یعنی زیر سؤال بردن تمامیت نظام را نداشت. اینک اما تهدیدها هم دو جانبه است و هم جدی و سخت و از همه مهمتر وجودی، قادر به پایان بخشیدن به هستی نظام.
چنین موقعیت وحشتناک جدیدی رهبری نظام را در مقابل یک انتخاب بیسابقه میگذارد. اینها حالتهای مختلف و ممکن است در مقابل تهدید وجودی خارجی (حملهی نظامی و جنگ) و یا تهدید وجودی داخلی (شورشهای ناراضیان و غیر قابل کنترل شدن آشوب اجتماعی):
۱) تهدید خارجی فرا میرسد و تهدید داخلی را نیز فعال میسازد.
۲) تهدید داخلی کلید میخورد و تهدید خارجی را تشویق و تعجیل میکند.
۳) تهدید خارجی خنثی میشود و امکان پرداختن فوری به مدیریت تهدید داخلی فراهم میشود.
۴) تهدید داخلی مدیریت شده و سبب میشود امکان اجرای تهدید خارجی نیز سخت شود.
هر یک از این چهار حالت چقدر شانس تحقق دارند؟ بررسی کنیم:
. شانس مورد اول بسیار بالاست، چرا که اسرائیل با قدرت منطقهای و لابی جهانی خود خواهان آن است و در حال تدارک اجرایی آن نیز میباشد. صهیونیسم نیز در یک مرحلهی خاص تاریخی از بود و نبود خود گرفتار شده است: بدون جنگ میرود، با جنگ میماند. این که آمریکا بخواهد و بتواند مانع از بروز این سناریو شود بسیار بعید به نظر میرسد. با آغاز حملهی نظامی به ایران و شروع یک جنگ منطقهای تمامی سامانههای دولتی و مدیریتی در کشور فرو خواهد پاشید و مملکت به سوی آشوب و تجزیه حرکت خواهد کرد.
. احتمال مورد دوم نیز بالاست و به واسطهی ماهیت غافلگیر کنندهی شورشها به هیچ وجه قابل محاسبه و قابل پیشبینی نیست. اما آن چه مسلم است این که، در نبود یک بهبود مشهود در شرایط وخیم فعلی، بروز آن حتمی است. به محض آن که آشوب اجتماعی در ابعاد وسیع کلید بخورد اسرائیل از فرصت بهره برده و اقدامات نظامی خود در درون ایران را از طریق عملیات تروریستی و خرابکاری آغاز خواهد کرد.
. سناریوی سوم جالب است اما حلال مشکلات اصلی نظام نیست. با وجود آن که مذاکرات میتواند برای کاهش خطر وجودی از خارج موثر باشد اما نمیتواند به طور بلافصل بهبود آن چنانی در مشکلات زیرساختی و بنیادین ایران را سبب شود. به همین دلیل، تزریق فرضی پولهای بلوک شدهی ایران که به واسطهی یک توافق احتمالی آزاد خواهد شد، خطر تهدید داخلی را به تاخیر میاندازد، اما از بین نمیبرد. ضمن آن که هر گونه توافقی با آمریکا میتواند مجموعهی شبکهی اسرائیل در آمریکا، ایران و سایر مناطق جهان را بسیج کند تا به نوعی یا به نوعی دیگر این توافق را به هم بزنند.
. سناریوی چهارم فقط جنبهی نظری دارد و شانس عملی برای آن موجود نیست. چرا که هرگونه تغییری در شرایط به طور عمیق وخیم داخلی نیازمند سرمایهگذاریهای کلان و زمان زیاد است. رژیم هیچ یک از این دو را در اختیار ندارد. نمونهی بیپولی آن را میتوان در این دید که برق را که کمبود آن ممکن است آغازگر شورش داخلی باشد برای به دست آوردن قدری ارز به عراق صادر میکند. وجه مرگبار پارادوکسی که رژیم در آن گرفتار شده است در این رفتار مشهود است.
با جمعبندی این چهار موقعیت میتوان دید که
۱) احتمال شروع اجرایی تهدید خارجی بسیار بالاست.
۲) احتمال کلید خوردن تهدید داخلی بالاست.
۳) احتمال خنثیسازی تهدید خارجی کم است.
۴) احتمال خنثیسازی تهدید داخلی بسیار کم است.
در نتیجه، شانس فرار رژیم از هر دو این تهدیدهای وجودی در حد نزدیک به صفر است. از آن جا که اشارهی ما به تهدیدهای «وجودی» است، بروز حتی هر یک به تنهایی کافیست تا کلیت وجود نظام زیر سؤال رود: یا از خارج، یا از داخل و یا از هر دو. تفاوت در مورد این که نظام چگونه به قهقرای نابودی میل خواهد کرد فقط در این است که کدام یک از این تهدیدهای وجودی نخست مطرح شود و دیگری چگونه آن را دنبال و تکمیل کند.
اگر این پیشبینی درست باشد باید منتظر تغییری اساسی در شرایط ایران باشیم که بین حملهی نظامی به ایران، جنگ و سقوط ایران به دورهی پارینه سنگی از یک سو و آزاد شدن کشور از دست رژیم برآمده از کودتای موساد در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ متغیر خواهد بود.
هر نیروی سیاسی هشیاری در این میان خود را برای بدترین سناریو آماده میکند. در صورت بروز جنگ و آغاز بمبارانهای گستردهی کشور و از دست رفتن حاصل صدها سال کار و سرمایه در عرض چند روز و یا فرار سران نظام و بیدولت شدن کشور به دلیل جنگ یا شورشها. باید برای همهی این موقعیتها کسب آمادگی کرد.
این احتمال را باید بدهیم که در همین سال ۱۴۰۴ بخش عمده و یا تمامیت این سناریویی که بحث آن شد آغاز و حتی شاید تکمیل شود. بنابراین زمان برای از دست دادن در قالب بحثهای نازای ناتمام نداریم. اضطرار شرایط دعوت میکند که از این پس با ذهنیت اجرایی و مدیریتی و واقعبینانه به شرایط نگاه کنیم تا شاید در سایهی آن بتوانیم حداقلی از ایران و ایرانی را حفظ کرده و کشورمان را بقاء بخشیم.
شدنی است اگر بخواهیم.#
_________________________________________
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریهی «بینهایتگرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بینهایت گرایی: نظریهی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
ایکس (توییتر) :@KoroshErfani
مقالات مرتبط
در همین مورد