جهان به دورهای پا گذاشته است که یک ویژگی بر هر واقعهی مهمی که در آن میگذرد سایه افکنده است: عدم قطعیت. این وضعیت به طور تصادفی شکل نگرفته است، محصول بیتوجهی بشر به بسیاری از موضوعات حیاتی و مهم در طی قرون گذشته بوده که به صورت غفلت و خطا انباشته شده و امروز در قالب نوعی از بینظمی ناگزیر و آشوب جبری بروز کرده است.
فرمول ریزش تمامیتها
تاریخ بشر نشان میدهد که مجموعههای بزرگ مانند امپراتوریهای مصر، روم یا پارس به دلیل پدیدهای مشابه سقوط کردهاند: انباشت خطاها، بروز عوارض آن، کمبود هوش مدیریتی، خارج شدن اوضاع از کنترل و در نهایت، فروپاشی. چنین روندی در تمامی مجموعههایی که به انتها میرسند مطرح است. تمامی ارگانیزمهای زنده نیز به این خاطر با مرگ ملاقات میکنند که سلولهای آنها قادر به بازتولید سالم خود نیستند و با حرکت در مسیر نادرست، عناصر ناسالم را در خویش تولید و انباشت و سرانجام پیری و ازکارافتادگی و مرگ را نصیب ارگانیزم میکنند.
بشر تاکنون چارهای برای معمای وجودی مرگ نیافته است و نمیداند که برای تامین و تضمین بقای یک مجموعهی زنده یا ساختهی خود چه باید کند. گویی سرنوشت بشر به نوعی از جبر رسیدن به پایان دچار است.
در حالی که هنوز پیشرفتهای فکری و علمی بشر به یافتن فرمول جاودانگی ختم نشده، این بدیهی است که با برخی از تصمیمهای درست و منطقی میتوان عمر یک مجموعه را تا حد قابل توجهی افزایش داد. به طور مثال، علم ثابت کرده است که با عدم مصرف سیگار و الکل و نیز تغذیهی سالم و ورزش میتوان چندین سال بر عمر خود افزود یا به طور دقیقتر بگوییم، چندین سال از مرگ زودرس فاصله گرفت؛ با این حال صدها میلیون نفر که این موضوع را میدانند مشغول کشیدن سیگار و مخدر و الکل و تغذیهی کشنده و عدم تحرک کافی هستند.
چنین چیزی در مورد کشورها، دولتها، جوامع و نیز تمدنها نیز صادق است. هرگونه حماقت یا خباثت که نمادهای خطاگری عمدی و فاصلهگیری از خردورزی است یک مجموعه را به سوی مسئلهدار شدن بیشتر به پیش میراند. به همین ترتیب، هر چقدر از اینها فاصله بگیریم شانس برقراری نظم و کارآمدی و رفاه و لذا تداوم آن تمامیت نیز افزایش مییابد.
تاریخ پر حماقت
برقرار شدن یک نظام ناسالم روابط میان کشورها سبب شد که برخی قارهها در قالب استعمار به غارت قارههای دیگر پرداختند. این امر تمامیتهایی بسیار متفاوت با فاصلهی عظیم ثروت و قدرت پدید آورد، به طور عملی شانس هرگونه توازن میان قارهها و یا کشورها را از میان برد و یک رابطهی یک طرفه و ظالمانه را شکل بخشید. برای حفظ مصنوعی این شرایط نابرابر و نادرست، شمار قابل توجهی از رفتارهای ویرانگر افراطی مانند جنگ، جنگهای جهانی، اشغالگری، کودتا، نسلکشی، قتل عام، بردهداری و امثال آن لازم بوده است. هر یک از این رویدادها به سهم خود در افزودن بر شمار کنشهای غلط نقش داشته و اوضاع را بد و بدتر کردهاند.
در این میان هیچ تلاش جدیی برای متوقف کردن و اصلاح این روند غیرسازندهی تاریخی صورت نگرفته است. هر چه بوده، برعکس، تشدید این روندها در قالب استثمار طبقاتی نهادینه شده در درون جوامع و استعمار غارتگرانه به شکلهای مختلف در بیرون بوده است. این امر سبب بروز اختلالات بسیار در تمامی ابعاد زندگی بشر شده است: تنشهای روحی و روانی در درون انسانها، اختلافات میان فردی در خانواده و محیط کار و همسایگی، تضادهای اجتماعی و سیاسی در سطح جامعه و رویاروییهای نظامی و دیپلماتیک در مقیاس بینالمللی. در این میان، پدیدههایی مانند کشور اسرائیل که از بدو وجود خود برای اشغالگری و شرارت و کشتار و تخریب شکل گرفتهاند به طور قابل توجهی به افزایش تنشها و تضادها در تمامی سطوح زندگی بشری در جهان دامن زدهاند: یک ماشین تخریبگر تمدن انسان به معنای مطلق کلمه. جنگ با ایران آن نقطهی اوجی است که اینک اسرائیل به واسطهی آن میخواهد خاورمیانه و جهان را به درهی جنگ و نابودی نظامی و اتمی هل دهد.
عدم واکنش اکثریت
انفعال و انتظار و سرگرمیسالاری و نیز، با ارزش دانستن جهل و بیسوادی و تنبلی و نیز اهمیتیابی بی بند و باری و لذت و عیش و شهوت از انسانها موجوداتی بیتفاوت و بیمسئولیت ساخت. با تبدیل اکثریت به تودههای بیتوان و بیمایه، جهان شاهد نبود نیروی کافی کیفی برای تغییر و تصحیح شد و با شتاب در مسیر تخریب و خودنابودسازی به پیش رفت. در کنار مجموعههای مخرب و ضد عقلانیت و اخلاقی مانند اسرائیل، نمونههای دیگری از بمبهای تاخیری زیر پای بشریت را میبینیم. به طور مثال کشوری مثل هند با بیشترین جمعیت جهان اینک یک خطر بزرگ خانمانبرانداز زیر پای بشریت است. یک میلیارد و پانصد میلیون نفر که اکثریت مطلق آن به درون جهل و خرافهی مذهبی فرو رفته و جز حس نفرت نسبت به هر کس که به اعتقادات بیپایهی آنها باور نداشته باشد ندارند. بیش از یک میلیارد نفر از آنها در آلودگی هوا و زمین و خوراک و فقر و در میان حلبیآبادهای تا خرخره فرو رفته در زبالهی مادی و فکری غوطه میخورند تا زمانی که شرایط اقلیمی و اقتصادی آنها را به جان یکدیگر و بشریت بیاندازد. جنگ با پاکستان و احتمال بالقوهی قوی آن برای تبدیل شدن به یک نزاع اتمی میتواند آغازی برای ایفای نقش پایان بخش هند برای تمدن بشر باشد.
مثال دیگر وضعیت آمریکاست که با رای احساسی تودههای جاهل به دست تیمی از ثروتمندان دشمن طبیعت و فقرا سپرده شده است. کسانی که به طور مشخص و علنی، قطبنمای حرکت خود را بر علیه اخلاق و عقلانیت و ضعفا و محرومین قرار داده و با به گور سپردن دمکراسی نیمبند آمریکا و حقوق بینالملل و نهادهایی مانند سازمان ملل متحد میروند که این کشور را به یکی دیگر از کانونهای داغ تبدیل سیارهی زمین به جهنم تغییر دهند. تیم حاکم در آمریکا تصور میکند که برای فرار از آیندهی سیاهی که در انتظار سرمایهداری ابراهیمی نشسته است میتوانند با نفی واقعیتها راه فراری برای جمع کوچک میلیاردر خویش فراهم آورند. برای این منظور البته به خاک سیاه نشاندن زندگی بیش از ۳۳۰ میلیون آمریکایی در این کشور و میلیاردها نفر در سایر کشورها ضروری و حتمی است. این سیاستی است که از این پس هویت آمریکای ترامپ را تعیین خواهد کرد.
نقش سرمایهداری ابراهیمی
سرمایهداری ابراهیمی را شاید بتوان نماد ضدخردگرایی بشر در دورهی معاصر تاریخ نام برد. نظامی که بر روی ایدهی غارت ثروتها و دسترنج آدمیان در قالب قانونی و مشروع سوار شده است. این نظام، غارتگری برنامهریزی شده را اقتصاد مینامد و تمامی آموزههای غلط مندرج در آن را در قالب «علم اقتصاد» در دانشگاهها آموزش میدهند. برای یادگیری این امر نادرست، غیر عقلانی و ضد اخلاقی میبایست به دانشگاه رفت و پول پرداخت.
اقتصاد سرمایهداری از نوع ابراهیمی بر این مبنا سوار است که در معادلهی حیات بشر پول «متغیر مستقل» است و هر چیز دیگر «متغیر وابسته». به عبارت دیگر، این که پول تعیینکنندهی همه چیز است هرگز نباید زیر سؤال رود، و هر چیز دیگری، مثل جان انسانها، شرافت، اخلاق، انسانیت، محیط زیست، کیفیت روابط و زندگی اجتماعی، آیندهی زمین و بشریت، باید تابع مقام مطلق پول باشد.
این نوع از نظام اقتصادی ریشه در مذهب ابراهیمی دارد که در آموزههای دینی خویش عنوان میکند فقط هر چه خدا میگوید درست است. ارادهی خدا «پارامتر مستقل» معادلهی وجود بشر است و هر چیز دیگری «پارامتر تابع». بنابراین، چیزی به اسم مبنای عقلی و استدلالی برای رفتار و اخلاق و آداب و زندگی اجتماعی و انسانی وجود ندارد. برای توجیه هر عملی هیچ نیازی به چیزی نیست به جز ارادهی خدا. پایههای عقلانی و منطقی و فهم مشترک انسانی و امثال آن فاقد هر گونه ارزشی هستند اگر در تضاد با ارادهی خدا قرار گیرند. در آیین ابراهیمی هر چه خدا میگوید درست است و هیچ مبنای دیگری برای سنجش درستی یک عمل مورد قبول و توجه نیست.
آن چه مذهب ابراهیمی «خدا» مینامید البته یک موجود دروغی و خیالی بود که صاحبان قدرت و ثروت ساخته بودند تا به واسطهی آن بتوانند ارادهی خود را، به عنوان ارادهی خدای قهار و جبار و ناپیدا، حاکم سازند. و در این کار موفق شدند. خدا، همان ثروت و قدرت است در دست اقلیتی که در تمام طول تاریخ با غارت مادی و معنوی انسانها، جامعهی بشری را زیر سلطهی خود نگه داشت و با اختراع مذاهب سه گانهی ابراهیمی سرانجام موفق شد کلیدیترین ابزار عملیاتی برای خواستهای خویش را در سطح جامعهی جهانی به دست آورد: اقتصاد غرب.
در سرمایهداری ابراهیمی، پول همان خداست. ارادهی مطلق خدا همان دیکته کردن همه چیز توسط پول است. در مذهب ابراهیمی میگویند فقط هر آن چه خدا میگوید درست است و در سرمایهداری ابراهیمی عنوان میشود که فقط هر آن چه پول دیکته میکند درست است. و پول هم همان سرمایه و سود و بهره و منفعت و ربا امثال آن است. پول خداست و سرنوشت بشر و زمین و موجودات زنده تابعی از ارادهی خدا یعنی موقعیت پول است. همان طور که هدف غایی مذهب ابراهیمی این است که هیچ چیز خدا را به چالش نکشد و در غیر این صورت منتظر خشم و غضب الهی باشد، سرمایهداری ابراهیمی نیز هر جریان اجتماعی یا سیاسی و یا فکری-فرهنگی را که بخواهد سلطهی «پول» را به چالش بکشد با ابزارهای امنیتی و نظامی و یا سانسور و ترور و خفقان از میان میبرد.
با استقرار سرمایهداری ابراهیمی بر جهان، در طول قرن بیستم، برای آنان که میفهمیدند، آشکار شد که آیندهی سیاه و تباهی در انتظار بشر خواهد بود. و این، در قرن بیست و یکم به تحقق پیوسته است. ربع اول قرن بیست و یکم که در سال آخر آن به سر میبریم زمینهساز روندی است که حذف رادیکال تمدن بشری را در ربع دوم قرن بیست و یکم فراهم خواهد کرد. با سیری که رویدادها از حالا پیدا کرده، بسیار بعید است که در انتهای نیمهی اول این قرن، هیچ موجود انسانی بتواند در سیارهی تخریبشدهی ناشی از فروپاشی اقلیمی زنده مانده باشد. مگر به طور استثنایی.
غروب اقلیمی زمین
دلیل این پیشبینی سیاه آن است که برخی از موضوعات مهم بودهاند که بشر میبایستی، از زمانی که درک و امکان آن را یافت، به طور جدی و فوری و به صورت جمعی، در سطح جهانی، مورد توجه و پردازش قرار میداد. به طور مثال، مسائل اقلیمی، آب و هوایی، گرمایش زمین، زیستمحیطی، آلودگی، کاهش منابع آب آشامیدنی و امثال آن. علیرغم آن که از چند ده سال پیش تلاشهایی در این زمینه از طریق کنفرانسهای بینالمللی، حول محور شرایط اقلیمی صورت گرفت، بیشتر جنبهی نمادین داشته و جدیت و گسترهی آنها به اندازهای نبود که سببساز نجات زمین و بشریت شود. هر کشوری در کنج خود به آلودهسازی محیط زیست، ارسال آلایندهها به لایهی اوزون و از بین بردن بیسابقهی منابع طبیعی مشغول بوده است. امروز، برآیند کلی این رفتار تخریبگر شروع به نشان دادن عوارض خود کرده است. از این پس نه آب، نه زمین و نه هوای کافی برای جمعیت نزدیک به ده میلیاردی روی کره ی زمین در دسترس نخواهد بود. حذف میلیونی و بعد میلیاردی آدمها در سطح جهانی، به تدریج، اما به طور ضروری، کلید خورده و رخ خواهد داد؛ قابل پیشبینی است که در نهایت این حذف فیزیکی محرومین و مردمان، شانسی برای هیچ موجود زندهای در زمین نخواهد ماند. تابستان همین سال 2025 نمایشی از مرگ و تباهی بسیاری به دلیل شکسته شدن رکوردهای گرما خواهد بود.
در این میان با تشدید بحرانهایی مانند تجاوزگری اسرائیل به چند کشور منطقه، جنگ روسیه و اوکراین، جنگ احتمالی هند و پاکستان و حملهی نظامی در راه اسرائیل و آمریکا به ایران میتوانیم به سوی یک جهان فرو رفته در جنگ و نزاع نظامی و تخریبگری در ابعاد بیسابقهی تاریخی برویم. و در چنین شرایطی، تنها یک نزاع اتمی کافیست که راه را برای استفادهی وسیع از سلاحهای اتمی باز کند و به این ترتیب سیارهی زمین در «ابر اتمی» گرفتار و به دلیل گرمای شدید و نبود اکسیژن، تمامی موجودات زندهی روی آن، از انسان گرفته تا حیوان و گیاهان، منقرض شوند. این پدیده در راهست و فقط بحث زمان است.
به عنوان نتیجهگیری:
آسیب تاریخی به تمدن انسان وارد شده و شرایط کنونی برای یافتن راه حلهای کوتاهمدت و نجات کل انسانها بسیار دیر و دور جلوه میکند. تنها شانس کوچکی که باقی مانده این که قبل از ورود به فاز پایانی، یعنی آغاز رویارویی اتمی کشورها، بشریت تکانی بخورد و مانع از کلید خوردن آن شود. در این صورت، این شانس به طور نظری هست که بخش کوچکی از جمعیت جهان بتواند در جریان فروپاشی اقلیمی جان سالم به در برد و به این ترتیب، شاید، تعدادی از نوع بشر و گونههایی از حیوانات و گیاهان باقی مانده و به طور کامل از زمین محو نشوند. البته بگوییم که شانس این امر نیز بسیار ناچیز است ولی همیشه باید امید را حفظ کرد.
جهانی که از مرحلهی جهل به توانایی خود، به درک توانایی خود رسید اما با این وجود نتوانست از دام «پولسالاری» ابراهیمی بجهد و به تمام قد در آن افتاد، آن گاه فراموش کرد که چه قابلیتهای مثبت و سازندهای میتوانست داشته باشد و به همین دلیل در لجنزار ابراهیمی فرو رفت. این فراموشی به قیمت محو تمدن بشر از زمین تمام خواهد شد.
شاید که در دور بعدی بروز حیات و موجود زنده و تحول و تکامل در زمین، فرصتی باشد که در مسیر تاریخ خویش از موجودات مجهز به عقل و اخلاق از یاد نبرند که یک بار که مسیر درست را پیدا کردند اجازه ندهند عدهای آن را به دست فراموشی و غفلت بسپارند. فیلسوف ایرانی زرتشت به ما آموخت که مسیر درست فقط یکی است و آن راه راستی است. اما ابراهیمیون جهان را از شنیدن و درک و به کار بستن این آموزه محروم کردند و سزای آن انقراض نوع بشر است. حیف.#
_________________________________________
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریهی «بینهایتگرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بینهایت گرایی: نظریهی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
ایکس (توییتر) :@KoroshErfani
مقالات مرتبط
در همین مورد